چه بخوریم و چه نخوریم ؟
ما که خیلی سخت گیر نیستیم ولی غذا خوردن در چین هم معرکه ایست. رستوران زیاد هست ولی چه فایده. منوی انگلیسی ندارند یا اگر هم باشد آنقدر خلاصه نویسی کرده اند که همان بهتر که اصلا ترجمه نمی کردند. لااقل میدانی که نمی دانی چه سفارش داده ای. هیجان خودش را دارد. ما بیشتر از مهارت لیدی در طراحی استفاد میکردیم. حداقل این بود که میدانستیم چه نمی خوریم. غذا ها خیلی تند بودند. انواع و اقسام سبزیجات و فلفل و ادویه را میشد در اکثر غذا ها دید و چشید. یکی از غذاهای مورد علاقه چینی ها کباب است. البته نه کبابی که ما میشناسیم. آنها انواع و اقسام گوشت ها را قطعه قطعه میکنند، به سیخ های کوچک چوبی میکشند و یا روی آتش سرخ میکنند یا در آب جوش میپزند. این غذا را تقریبا همه جا در کنار خیابان میشود پیدا کرد. گروه گروه دور هم مینشینند و صدها سیخ چوبی سفارش میدهند. ده ها آبجو مینوشند، بلند بلند حرف میزنند (اینقدر بلند که ما فکر میکردیم با هم دعوا و مشاجره میکنند)، قه قه میخندند و بالاخره تا دیر وقت ورق بازی میکنند. گاهی ورق بازی و جر و بحث شان را که میدیدم یاد دوران دانشجویی خودم می افتادم.
رستوران های مخصوص غذاهای بد هم دیدیم. متوجه شدیم که سرو غذاهای ویژه به نوعی همگانی نیست و باید بد شانس بود و به رستورانهای خیلی خاص رفت. در شانگهای ندانسته به رستورانی رفتیم که البته منوی انگلیسی هم داشت. چندین صفحه انواع و اقسام غذاها را پشت سر هم لیست کرده بودند. از بین صدها غذا، خیلی محترمانه سوپ نودل سبزیجات سفارش دادیم. چند لحظه بعد در لیستشان سالاد گوش گربه و نوعی سوسیس از گوشت سگ پیدا کردیم. خیلی جالب نبود که نخورده آنجا را ترک کنیم. به سرعت نودل ها را بلعیدیم و کلمه ای هم با هم حرف نزدیم. لیدی گربه ها را دوست دارد. تا چند ساعت بعد، حال هیچ کداممان خوش نبود.
حمل و نقل عمومی در چین
از لحظه ای که وارد فرودگاه بیجینگ (پکن) شدیم تا چند صد متر قبل از هتل، زیر زمین بودیم. سیستم حمل و نقل پکن روی زمین چندان حرفی برای گفتن نداشت. ولی متروها خیلی پیشرفته و تمیز بودند. تماما مجهز به دو زبان انگلیسی و چینی و حفاظ های اتوماتیک اطراف ریل ها، نشانه هایی از یک کشور کاملا مدرن و صنعتی را داشتند. ولی این نشانه ها روی زمین تا حدود زیادی از بین میروند. پکن شهر آلوده ای است. مقام سوم را در ردیف آلوده ترین شهر های دنیا (بعد از شانگهای و بمبئی) دارد. خیابانها شلوغ و پر از آدمهایی است که خیلی به هم شبیهند. اتوبوسهای قدیمی و تاکسیهای نو همراه با هزاران تاکسی ـ دوچرخه تابلوی ابسترکت عظیمی از این شهر ساخته اند. ما از حمل و نقل عمومی روی زمین فقط دوبار استفاده کردیم. یک بار برای رفتن به دیوار چین و یک بار هم بعد از یک روز طولانی و گرم که تاکسی سوار شدیم. چینی ها مهربانند وقتی راننده نباشند. این مردم وقتی رانندگی میکنند از خود بی خود میشوند. هیچ قانونی نمی شناسند. از رانندگی فقط بوق زدن را خوب بلدند. دیوانه کننده است این همه صدای بوق. به توریست ها هم رحم نمی کنند. در پکن، پیاده ها باید بیشتر از راننده ها حواسشان به ترافیک و جانشان باشد و البته هیچ تضمینی هم در کار نسیت. ما که از نروژ آمده بودیم (و حتما میدانید که در نروژ پیاده ها مقام پادشاهی دارند…همه باید صبر کنند تا اعلیحضرت شخص پیاده از مسیر کنار برود واین قانونی است که زیر پا گذاشتنش 100 تا 150 یورو جریمه دارد) تا دو سه روزی در خیابانها گیج و گنگ بودیم. با گذشت زمان مانند قرباغه و آب داغ، به سیستم عادت کردیم…از این موضوع که بگذریم نکته جالب این که اکثر تاکسی متر ها وقتی نوبت به مسافر های خارجی میرسد خراب میشوند. باید با انگشت ها و ایما و اشاره قیمت را تعیین کنید. این اواخر دیگر حرفه ای شده بودیم. خوب میدانستیم چه طور و با چه انگشتانی باید 10 یا 15 ین را نشان داد. قیمت تاکسی و اتوبوس های شهری فوق العاده ارزان بود. به قدری ارزان که تقریبا همه از فقیر و غنی میتوانند به راحتی تاکسی سوار شده و به مقصد برسند. شاید یکی از دلایل آلودگی بیش از حد شهر همین قیمت بسیار ارزان تاکسی سواری است که خود نشانه ای از قیمت پایین سوخت است.
فرهنگ و عادات اجتماعی مردم چین
مسلما برای ما که زبان چینی رو اصلا بلد نیستیم قضاوت در مورد مردم و فرهنگشان در چین کار آسانی نیست. ولی از روی شواهد و ظواهر هم میشود تا حدودی به این قضیه پرداخت. مردم پکن به نظر ما فقیر تر از مردم شانگهای بودند. فقر را میشد در جای جای شهر پکن دید و لمس کرد. تعداد بیشمار تاکسی دوچرخه در سطح شهر آدم را دچار حیرت میکرد. مردمی که حاضر بودند برای هیچ (واقعا هیچ)، دو یا سه نفرآدم را از شمال تا جنوب شهر رکاب بزنند. پکن لبریز از کارگر و بارکش بود. البته اینها مجبور بودند در خیابانهای وسیع و شلوغ و در کنار ماشین های شخصی آخرین مدل، بارکشی کنند. به نظر من چین در گذر از دوره صنعتی شدن عده زیادی از مردمش را از دست خواهد داد. کسانی که در لابه لای چرخهای صنعت دیگر نه راه پس دارند و نه راه پیش. در کنار فقر، مردم چین عادت های جالبی هم دارند. مثلا هوا که گرم میشود لباس مردان شهر هم بالا میرود. چه طور؟ پیراهن یا تیشرتشان را تا زیر سینه شان بالا میزنند. به عبارتی دیگر شکم را هوا میکنند. این فقط مخصوص مردان شهر است. زنان به بالا تنه دست نمی رنند، پاها را هوا میدهند. بر عکس تصور ما از چین با زنانی سنتی و موهای اوشینی و لباسهای تاناکورایی، زنان چینی رفتار و پوشش کاملا اروپایی دارند. اکثرا شرت میپوشند یا شلوارک و در مجموع از مردان خوش لباس ترند. از دیگر عادات جالب مردان چینی گلو صاف کردنشان است که واقعا حال آدم را به هم میزند. کوچه و رستوران و فروشگاه ندارد…همه جا گلو صاف میکنند آنهم با صدای خیلی بلند. اگر هم فضای آزاد باشد که ماحصل آن را تقدیم میکنند. ما همیشه چهار چشمی مراقب بودیم که تقدیم ما نشود.
انگلیسی حرف نمیزنند و برای برقراری ارتباط باید از قوه تخیل و بازیگری و ایما و اشاره یاری جست. لیدی کار قشنگی کرد و یک دفتر کوچک نقاشی خرید. هر جا برای خرید میرفتیم و سوالی داشتیم به سرعت طرحی میکشید و به طرف مقابل نشان میداد. خیلی ها اول قه قه میخندیدند و بعد با حرکات سر و دست جواب میدادند. این ابتکار خیلی کمکمان کرد که مثلا غذای اردک سفارش بدهیم نه مرغ. یا گوشک گاو و نه خوک. فروشنده ها معمولا ماشین حساب داشتند و قیمت ها رو با ماشین حساب نشان میدادند. ما هم که میدانستیم باید چانه زد، با ماشین حساب خودشان تخفیف میگرفتیم. در مجموع چینی ها مهربانند. اگر قادر باشند کمک میکنند تا مشکل حل شود. اگر نباشند سعی میکنند خود را به نفهمی بزنند و خلاص.
نه در چین و نه در شانگهای احساس نا امنی نکردیم. حتی در کوچه پس کوچه های تاریک هم همیشه صد ها زن و بچه در هم تابیده اند. عده ای در حال بازی با ورق اند و یا غذا پختن در فضای آزاد و یا خود را میشویند یا فقط جلو در نشسته اند و خود را باد میزنند. هیچ جای این شهر ها خالی از سکنه نیست. توالت های عمومی بیداد میکنند. هر صد متر یک توالت عمومی ساخته اند. ما که نفهمیدیم دلیلش چیست؟ جمعیت زیاد یا مثانه کوچک چینی ها. به هر حال مطمئنم برای تازه وارد ها واقعا حیرت آور است.
سفر به چین